لعنت به این خواب...

متن مرتبط با «بفهم رها کرده او تو را» در سایت لعنت به این خواب... نوشته شده است

برای قلبم...

  • برای قلبم چه طرحی بریزم تا عاشقت نباشد؟ لبانم را چه بیاموزم که تو را نبوسد و طاقتم را که دندان بر جگر بگذارد؟ به شعرم چه بگویم که منتظرم باشد تا بعد؟ و حال آنکه روزی که تو را نبینم بی نهایت است... ع, ...ادامه مطلب

  • رایحه...

  • باید حرف زدگاه باید سکوت کردحرف دل که گفتنی نیست !باید آدمش باشدکسی که با یک نگاه کردن به چشمت تا ته بغضت را بفهمد... عاشق گمنام نوشت: مواظب رایحهحرفهایمان باشیمرایحه حرفهایمان تاساعتها روی جان وتن می نشیندتاسالها درخاطره هاجاخوش میکندعطرحرفهایمان هرچه باشدتندوتلخ،گرم وشیرین و...مارادرخاطره هابهیادمیآورد , ...ادامه مطلب

  • شب تولد من...

  • امشب شعری نخواهم نوشت شمع را برای تولدم روشن میکنم و پرهایم را طواف میدهم بر گرد آتشی که تــــو در جانم روشن کرده یی تکه خاکستر کوچک کافی است تا پر سوخته حرمت پیدا کند. جشن تولدم هست و من هر بار به دنیا می آیم و خاکستر می شوم تا راز حضورم را بدانم. ققنوسم من امشب! عاشق گمنام نوشت: چه لطیف است حس آغازی دوباره و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس… و چه اندازه عجیب است روز ابتدای بودن!و چه اندازه شیرین است امروز… روز میلاد… روز من! روزی که من آغاز شدم! , ...ادامه مطلب

  • انچه کردی مال توست...

  • روزی ما دوباره کبوتر هایمان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی دستِ زیبایی را خواهد گرفت. روزی که کمترین سرود بوسه است . و هر انسان برای هر انسان برادری ست . روزی که دیگر درهای خانه هاشان را نمی بندند! قفل ، افسانه یی ست ! و قلب برای زندگی بس است. روزی که معنایِ هر سخن "دوست داشتن" است . تا تو به خاطرِ آخرین حرف دنبال سخن نگردی . روزی که آهنگ هر حرف زندگی ست تا من به خاطر آخرین شعر رنجِ جست و جوی قافیه نبرم . روزی که هر لب ترانه یی ست تا کمترین سرود ، بوسه باشد. روزی که تو بیایی ، برای همیشه بیایی و مهربانی با زیبایی یکسان شود. روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم .. و من آن روز را انتظار می کشم . حتی روزی که دیگر نباشم ... عاشق گمنام نوشت: ای بشرتا چند پنداری که دنیا ما توست ور نپنداری عجل هر لحظه در دنبال توست انچه خوردی مال مور و مال گور انچه مانده مال وارث انچه کردی مال توست , ...ادامه مطلب

  • اوُنـ نمیشه...

  • یِه‍ْ رُوز خَستِه‍ْ نِشَستِه‍ْ بُود تَهِ‍ مَغازِه‍ْ وُ سیگـار میکِشیدْ وُ چِرتْ وُ پِرتْ میگُفتْ وُ میخِندید ... پُرسیدَمـ : + چِتِه‍ اِمروز ؟! گُفتْـ : - اِمروز ؟! گُفتَمـ : + آرِه‍ ، پَس کِی ؟! گُفت : - صُحبَتِه‍ اِمروزْ وُ دیروز ... گُفتَمـ : + پَ چی ؟! گُفتْ : - بَچِه‍ کِ بُودَمـ ، بابامْـ یِه‍ بادکُنَکـ بَرـام خَرید ... گِرِفتِه‍ بُودَمـ دَستَمـ وُ خُوشحـال میدُوییدَمـ... که‍ِ یِهُو اَز دَستَمـ وِل شُد ... اُون مُوقِع هآ سیگارـی نَبودَمـ ، جیغْ وُ دـاد وُ گِریِه‍ ... میکُوبیدَمـ خُودَمو زَمینـ ... فَرداش واسَمـ یِکی دیگِه‍ خَریدَنْـ ... بازَمـ باهاش خُوشحالْ شُدَمـ ... وَلی میدونی... سِـنـِّت کِه‍ میرِه‍ بالا میفَهمـی ... هَمیشِه‍ تُو زِندِگی یِه‍ْ چـی هَست کِه‍ وَقتـی میرِه‍ْ ... اگِه‍ خُودِشَمـ هَمونـ شِکلی وُ هَموُنـ جُوریمـْ کِه‍ بُودِهـ برگردهـ ، دیگه واسـَت اوُنـ نمیشه... عاشق گمنام نوشت: בیـــگرهیـــچڪس او نمیـــشوב.. حتـــے خــــوבش.. , ...ادامه مطلب

  • قلمت را بردار...

  • قلمت را بردار بنویس از همه خوبیها، زندگی ، عشق ، امید و هر آن چیز که بر روی زمین زیبا هست گل مریم ، گل رز بنویس از دل یک عاشق بی تاب وصال از تمنا بنویس از دل کوچک یک غنچه که وقت است دگر باز شود از غروبی بنویس که چو یاقوت و شقایق سرخ است بنویس از لبخند از نگاهی بنویس که پر از عشق به هر سوی جهان می نگرد قلمت را بردار،روی کاغذ بنویس : زندگـی با همه تلخی ها شیریــن است ... عاشق گمنام نوشت: زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است، که نخواهد آمد تو نه در دیروزی، و نه در فردایی ظرف امروز، پر از بودن توست شاید این خنده که امروز، دریغش کردی, ...ادامه مطلب

  • توخدایی دارے...

  • تـــو مهـربـان بــاش .. بــگـذار بگـوینـد ســاده اســت .. زود میــبــخـشـد .. ســالــهاســت دیــگـر کـســی ســـاده نـیســت .. از همــان وقـتی کــه دیـوار کاهگــلـی رفــت و آجــر و ســنـگ آمــــد .. از همــان وقــتــی کــه ایــوان بالـکــن شـــد .. خـانه آپـارتـمــان شــــــد .. و کـــم کـــم .. انـســــان شــــد صــرفـاً موجــودی بــرای رفـع نیـــاز های خــود .. امـــا تــو تغییـــــــر نــکــن .. ! تــو خــودت بــاش و نـــشـان بــده .. آدمـیــت هنـــوز نفـــس مــی کــشـد .. هنــــوز مـی شـــود روی کــســی حــســاب بـاز کـــرد از نـوع مـادم الــعمــر .. هنــوز هســتنــد کــســانـی کــه مــی شـــود بــه ســـرشــان قــســم راســت خــورد .. عاشق گمنام نوشت: همیشه پر از مهربانی بمان حتی اگر هیچ ڪس قدر مهربانیت را نداند این ذات وسرشت توست ڪه مهربان باشی توخدایی دارے ڪه به جاے همه برایت جبران میڪند.., ...ادامه مطلب

  • خاطرات...

  • خاطرات نه سر دارند و نه ته ... بی هوا می آیند تا خفه ات کنند . . میرسند گاهی وسط یک فکر . . . گاهی وسط یک خیابان . . . سردت می کنند . . داغت میکنند . . . رگ خوابت را بلدند . . زمینت می زنند . . . خاطرات تمام نمی شوند . . . تمامت می کنند عاشق گمنام نوشت: باران باش... ببار مپرس پیاله های خالی از آن کیست...,خاطرات یک,خاطرات یک خون آشام,خاطرات من,خاطرات یک عاقد,خاطرات س,خاطرات خنده دار,خاطرات خون آشام,خاطرات شب عروسی,خاطرات تلخ,خاطرات آمپول زدن ...ادامه مطلب

  • بفهم رها کرده او تو را...

  • یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالی ام آرام وسرد گفت:که در طالع شما...قلبم تپید، باز عرق روی صورتم نشست گفتم بگو مسافر من میرسد ؟ و یا...با چشمهای خیره به فنجان نگاه کرد! گفتم چه شد؟ سکوت بود و تکرار لحظه هاآخر شروع کرد به تفسیر فال من... با سر اشاره کرد که نزدیکتر بیااینجا فقط دو خط موازی نشسته است یعنی دو فرد دلشده ی تا ابد جداانگار بی امان به سرم ضربه میزدند یعنی که هیچ وقت نمی آید او خدا؟؟؟گفتم درست نیست، از اول نگاه کن  فریاد زد:بفهم رها کرده او تو را....!!! عاشق گمنام نوشت: بازنده منم در کارزارِ    دلِ منو ، چشم هــــــــــــای تو   چه نبرد ناعادلانه یی ,بفهم رها کرده او تو را ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها